هرچه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم
دامن خود را متکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم نریز
وای..مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد
همسفر بادم ازآن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام و شام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر. . .
بار خدایا از عشق امروزمان چیزی کنار بگذار برای فردایمان ،
برای روزی که فراموش کردهایم که روزی عاشق بودیم ،
چیزی کنار بگذار، به اندازهء یک مشت، یک لبخند، یک نگاه،
تا دوباره بروید وسراسر وجودمان را سیراب سازد. (آمین)